اعتبار و افتخاری که بهدرستی تقسیم نشد
چرا پالین کیل معتقد بود در« همشهری کین» حق به حقدار نرسیده؟
محمدناصر احدی_روزنامهنگار
پالین کیل- زنی ریزهمیزه که برخی از بزرگان سینما را با نقدهای منفیاش به ستوه آورده بودـ مقاله معروفی دارد با عنوان «برآمدن کین» که در آن میکوشد نشان دهد همه اعتبار «همشهری کین» نباید ازآن اورسن ولز باشد. کیل مخالف سرسخت «تئوری مؤلف» و شارح آن در آمریکا، یعنی اندرو ساریس بود. ساریس اعتقاد داشت 3عامل در فیلمهای یک کارگردان مؤلف قابل بازشناسی است: 1- شایستگی فنی کارگردان؛ 2- شخصیت قابل تشخیص وی؛ 3- مفهوم درونی فیلم که از کشاکش میان شخصیت کارگردان و دستمایه او برمیخیزد. کیل همه اینها را ریشخند میکرد و هر سه این موارد را به تفکیک به نقد کشید و درستی نظرات ساریس را زیر سؤال برد. حمله به همشهری کین- بهعنوان فیلمی که ستایشهای بیحد و حصری نثار نبوغ کارگردانش شده و از مظاهر فیلم متعلق به کارگردان بهشمار میرودـ میتوانست سنگ محک خوبی برای اثبات حقانیت کیل باشد. البته، کیل در اهمیت و برجستگی خود فیلم شکی نداشت؛ شروع مقاله بلند او درباره همشهری کین چنین است: «همشهری کین شاید تنها فیلم ناطق آمریکایی است که امروز [یعنی در سال1971، هنگام انتشار مقاله] بهتازگی روزی است که اکران شد؛ حتی چهبسا تازهتر». مقاله کیل منبع جک فینچر، پدر دیوید فینچر، در نگارش فیلمنامه «منک» بوده است. به همین دلیل بیمناسبت ندیدیم که در این پرونده به مقاله معروف کیل هم بپردازیم که بعد سالها، به لطف فیلم فینچر، دوباره مورد ارجاع قرار گرفته است. هالیس آلپرت از نشریه «ساتوردی ریویو»، در سال1971، مصاحبهای با کیل داشته که در بخشی از مطلبش به مقاله او هم پرداخته است. مطلبی که در ادامه میآید ترجمه این بخش از نوشته آلپرت است.
بخشهایی از مقاله «برآمدن کین» [نوشته پالین کیل] با تقلیل نقش ولز در نگارش فیلمنامه [همشهری کین]، در محافل سینمایی غوغایی پدید آورد. کیل روشن کرد که ولز نهتنها فیلمنامه را ننوشت، حتی به ایده آن هم فکر نکرده بود. او از منشیای که در همهجا حضور داشت و هر پیشنویسی از فیلمنامه را تایپ میکرد نقل میکند: «ولز یک خط از نسخه نهایی فیلمنامه همشهری کین را ننوشت (یا دیکته نکرد)». ولز، بهدرستی یا به غلط، یک جایزه آکادمی برده و آن هم برای همکاریاش در نوشتن این فیلم مشهور بوده است. کیل اضافه میکند:«تحت قوانین فعلی انجمن (برای درج نام فیلمنامهنویس در تیتراژ)، نام ولز احتمالا نباید در تیتراژ میآمد». اما کیل فراتر میرود. او حتی «سبک» پر فیس و افاده فیلم را که کارگردانان و منتقدان طرفدار فیلم را در همهجا بسیار تحتتأثیر قرار داده است، نه به ولز که به فیلمبردار او، گرگ تولاند، نسبت میدهد. وقتی داشتم با کیل حرف میزدم، او بیخبر تعدادی عکس به من نشان داد و پرسید فکر میکنم مال چه فیلمی هستند. بهنظر میآمد انگار مال همشهری کین هستند، اما آنها برای فیلمی قدیمیتر، «عشق دیوانه» [کارل فروند، 1935]، بودند که گرگ تولاند عکاسی کرده بود.
بنابراین، در اینجا، شواهد محکمی برای آنچه وجود داشت که مدتی طولانی شک افراد زیادی را برانگیخته بود: نه همکاری در نوشتن فیلمنامه و نه افتخار و اعتبار، مثل اغلب اوقات، در دنیای فیلم بهدرستی تقسیم نشده است. و این صرفا قضیهای درباره تکبر شخصی نیست. وقتی استعدادها از شناخت عادلانه محروم میشوند، به تماشاگران خیانت میشود؛ زیرا فرصت ادامه کار در سینما اغلب به این شناختهشدن بستگی دارد. کارگردانان، با کمک و همدستی تاریخنگاران سینما و منتقدان و به لطف تبلیغات خودشان، خودشان را بهعنوان نیروی خلاقه بنیادین در فیلمسازی مؤکد کردهاند. البته، گاهی این درست است. اما از طرف دیگر، اگر کسی دیدگاه کارگردان مؤلف را اتخاذ کند، بهراحتی میتواند تصور کند بقیه کسانی که در کار فیلم سهیماند- نویسندگان، تکنسینها، بازیگران، تهیهکنندگان- صرفاً آدم ماشینیهایی هستند که کارگردان از طریق آنها خودش را بیان میکند. چند کارگردان معاصر، با بدفهمی اندرو ساریس، شاد و شنگول از نظریات او جانبداری میکنند، درحالیکه این نظریات بهسختی در مورد آنها صدق میکند (نظریه ساریس، عمدتا، معطوف روشی واحد برای تماشای فیلمهای دهههای30 و 40است).
با وجود این، خانم کیل عصبانیتر از آن است که اعتبار زیادی به ولز برای همشهری کین بدهد. کیل میگوید:«ولز کلید بود. کاتالیزور بود. او این را ممکن ساخت که به تعداد زیادی از استعدادهای ناکام هالیوود بهترین فرصتشان داده شود. همانطور که فیلمنامه مَنکهویتس شگفتانگیز بود، این فیلم در دست کارگردانی دیگر فیلمی عادی میشد... و مطمئنا، با بازیگر دیگری در نقش کین باز همین اتفاق میافتاد. اما این درست نیست که فکر کنیم ولز همه را خودش انجام داده است. سایرین هم به او کمک کردهاند».
تحقیق خانم کیل، کهگاه متوقف میشد و دوباره به جریان میافتاد، نزدیک 2سال طول کشید. کیل میگوید:«من با هر کسی که فکر میکردم میتواند کمکم کند حرف زدم. اما درباره اینکه با چهکسی مصاحبه کنم بسیار سختگیر بودم. اصولا در برابر کسانی که احساس میکردم ممکن است درگیری عاطفی زیادی با قضیه داشته باشند حالت تدافعی داشتم». برای مثال، کیل با جوزف ال. منکه ویتس - برادر جوانتر هرمان- صحبت نکرد. مهمترین سرنخ از سام زولاتو آمد که وقتی هرمان منکه ویتس در میانه دهه20 در «تایمز» کار میکرد، او هم در آنجا بود. کیل میگوید: «من کمک زیادی از خانم ریتا الکساندر گرفتم؛ منشیای که منکه ویتس به او دیکته میکرد و فیلمنامه را از اول تا آخر تایپ کرده بود. این یکی از آن اتفاقات جالب بود. مشخص شد که او فقط چهار بلوک آنطرفتر از من زندگی میکند».
کسی که کیل با او تماس نگرفت خود ولز بود. کیل میگوید:«او در طول سالها درباره کین حرف زده است. اینجا [در آمریکا] و در انگلستان و من احساس کردم چیزی برای صحبت با او وجود ندارد. میدانم که او چه چیزی برای گفتن دارد».